ما صدایی در کویر هستیم اما صدایی که قرار است کویر را گلزار کند
دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا باز نکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است وان دیگری گفت: انگار هر آجرش فقط از غم و قصه و ماتم است! و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم: خدایا توقلب مرا میخری؟ و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست و من روی آن در نوشتم: ببخشید دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |